۲۲.۹.۸۸

بابه علی یار، مزاری ترین یادگار مقاومت هم آسمانی شد

نمی دانم که اولین بار کی بود که نام علی یار را شنیده بودم. شاید در قم از طریق صادق علی یار فرزندش می شناختم. آن وقت ها یکی از قوماندان ها بود نامش چندان برجسته نمی نمود. وقتی جنگ بامیان شد و یکه اولنگ در آستانه سقوط قرار داشت با جمعی از دوستان به یکه اولنگ رفتیم. نیروهای مسعود از یکه اولنگ رانده شده بودند و جنگ در اطراف بامیان ادامه داشت. آن روز ها علی یار قوماندان عمومی جبهه مقاومت بود. روزی با دوستان به دیدن سنگرها رفتیم. در دره "سرخ در" در کوهی که نزدیک ساحات پشت بت ها بود.
یادم می آید که سنگری که ما رفته بودیم بر دشت ملا غلام از روبرو مشرف بود و هاوانی نصب کرده بودند برای زدن خطوط تدارکات سنگری از شورای نظار به نام سنگر "مار خانه" که خیلی موقعیت استراتژیک داشت و مانع اصلی در پیشروی بسوی بامیان در آن مسیر بود. بار اول بابه علی یار را آنجا دیدم. پیر مردی کمگپ و بسیار شکسته با چشمان خاکستری و ریش سفید که به سختی می شد باور کرد که قوماندان عمومی جبهه مقاومت باشد. بادیگاردهای ساده و حرکات معمولی و بدون تکبرش و شکستگی و آرامی اش همه حکایت از یک شخصیت غیر معمول و برجسته داشت. به هیچ قوماندانی شبیه نبود. علی یار بود. شاید بار اول همانجا بود که مزاری بودن او را حس کردم.
چند وقتی گذشت بامیان فتح شد. خط اول جبهه، شیخعلی شد. شور جوانی و احساسات آن روزها مرا هم به خط اول برد. "دهانه جرف" قرارگاه مرکزی جنگ و بابه علی یار بود. یک ماه هم اتاقی بابه علی یار بودم. در این یک ماه بابه علی یار و بادیگاردش و من در یک اتاق بودیم که روزها یک مخابره چی هم اضافه می شد. اول ها برایم خیلی سخت بود. چون بابه علی یار خیلی متدین بود. نه تنها نمازش را سر وقت می خواند که شب ها نماز شب هم می خواند. چند صبحی به زور نماز خواندم و بعد آهسته آهسته صبح ها برای نماز بلند نمی شدم. صبح ها که از خواب بلند می شدم بابه علی یار و بادیگاردش که آدم خیلی متدین و شریفی بود نبودند. صبح سر سفره صبحانه قصه شب می شد و بابه علی یار از تحولات جبهه در شب قصه می کرد که چه شده است. خیلی خجالت می کشیدم. شاید آقای علی یار در شب از چهار ساعت بیشتر نمی خوابید. و هر شب بعد از نماز شبش در تاریکی به سنگرها سر می زد که در ارتفاعات کوه بود. می رفت تا خبر بگیرد که سنگرها درست نگهبانی می شود و در کل کسی از انجام ماموریتش غفلت نمی کند. رفتارش چنان دلسوزانه و بی ادعا بود که در وجود هیچ کسی نه تا آن روز دیده بودم و نه تا به امروز. با اینکه تحصیلات چندان نداشت اما آدم فوق العاده تیز هوش بود. بسیار کم گپ می زد اما اگر چیزی می گفت خیلی سنجیده شده و دقیق بود.
اداره یک جبهه کار آسان نیست. آن هم در یک جنگ نابرابر. اما علی یار جبهه را بسیار موفق و به خونسردی اداره می کرد. نه تنها دوباره زنده شدن حزب وحدت در بامیان بلکه مطرح شدن دوباره هزاره ها در عرصه سیاست افغانستان بعد از شکست غرب کابل بسیار مدیون رشادت و مدیریت موفق بابه علی یار است.
استاد خلیلی بدون کمترین تجربه نظامی به بامیان آمده بود. خلیلی بدون علی یار توان اداره نظامی جنگ را نداشت. در آن شرایط سخت و نومیدی فقط ایمان راسخ علی یار می توانست منجی حزب وحدت و هزاره ها باشد. بابه علی یار در پیروزی هزاره ها در جنگ های بامیان و یکه اولنگ نقش محوری بازی کرد.
علی یار شخصیت پیچیده و چند بعدی داشت. بسیار مذهبی بود اما در رفتارش خیلی بردبار و و عملگرا. هیچگاه ایمان مذهبی اش مزاحم مدیریت کارآمد جبهه نبود. جبهه ای که در آن هر گونه آدمی پیدا می شد. با سادات یکه اولنگ رقابت و خصومت دیرینه داشت اما همیشه مصلحت های بزرگتر را می دید. در خود یکه اولنگ رقیبان بسیار داشت. در دوران قدرتش به عنوان قوماندان عمومی حزب وحدت نخواست با رقیبانش تصفیه حساب شخصی کند. زد و بندها را مثل یک سیاستمدار چیره دست درک می کرد. اما بسیار وقت در دلش نگه می داشت. با اینکه از دربار خلیلی دل پر داشت همیشه تلاش می کرد واقعیت ها را از چشم دور نکند. وقتی در شیخعلی بودم و شدت ایمان مذهبی بابه علی یار را می دیدم برایم جالب بود که او این جنگ را چگونه در ذهن دین محورش توجیه بر حق می کند.
علی یار یک فرمانده فوق العاده بود. این را می شد در اولین نگاه در وجودش دید. با اینکه بعد از مقاومت نقش شخص او کمرنگ شده بود و حضور فرزندانش در صحنه بیشتر اما نفوذ معنوی و اقتدار سیاسی شخصیت بابه علی یار چون همیشه در میان هزاره ها حس می شد.
عاقبت فاتح سرنوشت سازترین جنگ های بعد از غرب کابل از میان ما رفت و آسمانی شد. اما ثمره فداکاری ها و رشادت های او برای همیشه برای هزاره ها ماندگار خواهد ماند. هرچند که دیگر نه خلیلی آن رهبر دوران مقاومت است و نه حزب وحدتی مانده است اما با این هم اگر هزاره ها بعد از شکست غرب کابل زیر سلطه شورای نظار می رفتند و علی یار ها مقاومت نمی کردند و در آن شرایط سخت سکاندار سرنوشت مردم خود نمی شدند معلوم نبود که وضعیت هزاره در شرایط کنونی چگونه می شد. بدون شک آن مقاومت ها ثمربخش و سرنوشت ساز بوده است. علی یار مزاری ترین سردار مقاومت نماد راستین آن دست آوردهای جمعی هزاره ها بعد از مزاری است. مقاومت غرب کابل بدون این فداکاری ها به هدر می رفت.
علی یار رفت. تا بود مردانه زیست. سنگر به سنگر، گام به گام در تعقیب دشمن، تا به آخر ایستاد. زندگی را در عزت می جست. اینک که دیگر بابا و شاه فولادی بیشه زار شیردلی چون او نیست اما خاطراتش را می توان در همه جای سرزمینش حس کرد، از نیتاق تا شیبر تا دهانه سیوک تا فولادی تا دهانه جرف، از یکه اولنگ تا سیاخاک، تا مزار و غرب کابل. علی یار آسمانی شده است. با مزاری با میریزدان بخش با ابراهیم خان با شاهنور با حاجی نادر با سپاهی از گمنام ترین سربازان هزارستان به تاریخ پیوسته است. او دیگر نیست. علی یار برای همیشه رفته است. اما به ما درسی ماندگار داد: اگر زیست باید چون علی یار زیست!